داستانی از بحار الانوار3


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



نظرتون درباره وبلاگ؟

کد ِکج شدَنِ تَصآویر

. . . . کد کج شدن . . . . . . . کد نمایش افراد انلاین . . .

جاوا اسكریپت

. . . کد نشاگر موس . .

کد بارش برگ های قرمز و زرد

. . . کد بارش برگ . . .
داستانی از بحار الانوار3
نویسنده : محمد ذوالقدر
تاریخ : سه شنبه 17 تير 1393

مردي که دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش نيز کور بود، فرياد مي زد:- خدايا مرا از آتش نجات بده !به او گفتند:- از براي تو مجازاتي باقي نمانده ، باز مي گويي خدايا مرا از آتش نجات بده ؟گفت :- من در کربلا با افرادي بودم ، که امام حسين (ع ) کشتند، وقتي امام شهيد شد، مردم لباسهاي او را به تاراج بردند، شلوار و بند شلوار گران قيمتي در تن آن حضرت ديدم ، دنياپرستي مرا به آن داشت تا آن بند قيمتي را از شلوار درآورم .به طرف پيکر حسين (ع ) نزديک شدم ، همين که خواستم آن بند را باز کنم ، ناگاه ديدم آن حضرت دست راستش را بلند کرد و روي آن بند نهاد! من نتوانستم دست آن مظلوم را کنار بزنم ، لذا دستش را قطع کردم ! همين که خواستم آن بند را بيرون آورم ، ديدم حضرت دست چپ خود را بلند کرد و روي آن بند نهاد! هر چه کردم نتوانستم دستش را از روي بند بردارم ، بدين جهت دست چپش را نيز بريدم ! باز تصميم گرفتم آن بند را بيرون آورم ، صداي وحشتناک زلزله اي را شنيدم ! ترسيدم و کنار رفتم و شب در همان جا کنار بدن هاي پاره پاره شهدا خوابيدم .ناگاه ! در عالم خواب ، ديدم که گويا محمّد(ص ) همراه علي (ع ) و فاطمه (س ) و امام (ع ) را بوسيد و سپس فرمود:- پسرم تو را کشتند، خدا کساني را که با تو چنين کردند بکشد!شنيدم امام حسين (ع ) در پاسخ فرمود:- شمر مرا کشت و اين شخص که در اينجا خوابيده ، دست هايم را قطع کرد.فاطمه (س ) به من روي کرد و گفت :- خداوند دست ها و پاهايت را قطع و چشم هايت را کور نمايد و تو را داخل آتش نمايد!از خواب بيدار شدم . دريافتم که کور شده ام و دست ها و پاهايم قطع شده . سه دعاي فاطمه (س ) به استجابت رسيده و هنوز چهارمي آن يعني ورود در آتش - باقي مانده ، اين است که مي گويم :- خدايا! مرا از آتش نجات بده !




:: برچسب‌ها: داستان بحارالانوار , داستان 4 نفرین که مستجاب شد ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وبلاگ رسمی محمد ذوالقدر و آدرس mohammad1998new.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 28
:: کل نظرات : 3

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 15
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 15
:: بازدید ماه : 46
:: بازدید سال : 1843
:: بازدید کلی : 32755

RSS

Powered By
loxblog.Com